مولا علی ابن ابی طالب (ع)  :

چرا کنار سفره رنگین نشستی؟

یزدفردا "عثمان بن حنیف از مردان اصیل و با شهامت و از افراد برازنده انصار (مسلمانان مدینه) و از دودمان «اَوس» بود که با برادرش «سهل بن حُنیف» به حضور پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ رفتند و قبول اسلام کردند و در راه اسلام سخت کوش و مخلص بودند و از سابقین به اسلام به شمار می آمدند.(1)

این شخص پس از رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ همواره با علی ـ علیه السلام ـ بود، و در فراز و نشیب ها، هرگز فریب جوّ حاکم را نخورده و از راه علی ـ علیه السلام ـ که راه حق و حقیقت مطلق بود، هیچ گاه خارج نشد.

او از سران گروه «شرطه الخمیس» (پیشمرگان سپاه علی ـ علیه السلام ـ ) بود و با شهامت و اخلاص، در این راه، گام بر می داشت.(2)

پس از آن که علی ـ علیه السلام ـ به خلافت رسید و زمام امور حکومت اسلامی را به دست گرفت، «عبدالله بن عامر» پسر خاله عثمان بن عفان، از طرف وی استاندار بصره بود، علی ـ علیه السلام ـ او را از استانداری برکنار کرده و «عثمان بن حنیف» را به جای او نصب نمود.

و عثمان بن حنیف که مرد دلیر و کاردان و لایقی بود، به سوی بصره رفت و پس از برخوردهای جزئی استانداری بصره را تحت قدرت خود درآورد و به رسیدگی امور مردم این دیار حسّاس پرداخت.(3)

عثمان تا آن هنگام که جنگ جمل پیش آمد، استاندار بصره بود، ولی در آستانه جنگ جمل، درگیری و جنگی بین او و یارانش از یک طرف و دشمنان از سویی دیگر بر پا شد، عثمان بن حنیف شجاعت و ایستادگی خوبی از خود نشان داد، ولی عاقبت به خاطر کمبود نیرو و تجهیزات شکست خورد و به دست دشمن اسیر شد و مورد شکنجه دشمن واقع گردید و سپس آزاد شد، و در «محل ذی قار» به علی ـ علیه السلام ـ پیوست، و امام در حق او دعا کرد و به او فرمود: «تو با این استقامت و کارهایت، به خیر و پاداش، نائل شدی».(4)

در آن هنگام که عثمان بن حنیف استاندار بصره بود، روزی کار ناپسندی انجام داد، که از شأن یک استاندار اسلامی به دور بود، و آن اینکه: «دعوت یکی از پول دارهای بصره را برای نهار (یا شام) پذیرفت و در کنار سفره پر زرق و برق او نشست. که همه دعوت شدگان از ثروتمندان بودند».

گرچه این کار حرام نبود، ولی برای فردی مثل او، آن هم در آن موقعیت، صحیح به نظر نمی رسید و مردم را نسبت به حکومت علی ـ علیه السلام ـ بدبین می کرد و چه بسا مردم خیال می کردند که چرا استاندار علی با طبقه خاصی رفت و آمد می کند؟... و چه بسا همین ارتباط، پلی برای نفوذ فرصت طالبان می شد و...

مأمورین اطلاعاتی امام علی ـ علیه السلام ـ این موضوع را به امام علی ـ علیه السلام ـ گزارش دادند. امام علی ـ علیه السلام ـ نامه مفصلی برای عثمان نوشت که این نامه در نهج البلاغه از نامه های بسیار عمیق و ارزنده ای است که سیمای حکومت علی ـ علیه السلام ـ در آن به خوبی دیده می شود.(5)

در آغاز این نامه چنین آمده:

«ای پسر حنیف! به من گزارش رسیده که مردی از جوانان دست و دل باز بصره، تو را به ضیافت و سفره ای دعوت کرده است، تو هم (بدون توجه به جوانب امر) به سوی این دعوت شتافته ای، خوراک های لذیذ و رنگارنگ برایت آورده اند و آنها به ذائقه ات گوارا آمده و قَدَح های غذا را به سوی تو حواله کرده اند.

و ما ظننت انّک تجیب الی طعام قوم عائلهم مجفوّ، و غنيّهم مدعوٌّ

من گمان نمی کردم که تو دعوت به مهمانی کسانی را بپذیری که مستمندانشان گرسنه اند و به دور از آن سفره، ولی پولدارانشان دعوت شده و کنار آن سفره هستند، بنگر که تو از این آخور چه می جوی!؟ آن چه را که یقین نداری حلال و گوارای یک فرد مسلمان است، بدور انداز و آن چه به یقین می دانی که حلال و گوارا است، از آن استفاده کن.

ای عثمان بن حنیف! بدان و درک کن که هر شخصی، پیشوا و رهبری دارد که در کارها و امور، از او پیروی می کنند و او را اسوه خود قرار می دهند و در پرتو بینش و شناخت او بهره مند می شوند اینک بدان که پیشوای شما (علی ـ علیه السلام ـ ) از دنیای خود، در مورد لباس، به دو لباس بی ارزش اکتفا کرده و از غذای آن، به دو گِرده نان جوین قناعت نموده است. درست است که شما تا این حدّ قدرت ندارید (همانند من باشید) ولی مرا با پرهیزکاری، کوشش در راه حق، نفس کشی و استقامت و دقت در امور کمک کنید».

در قسمت دیگر این نامه می فرماید:

«اگر بخواهم از شهد عسل و مغز گندم غذا تهیه کنم و اینها را درهم بیامیزم و بخورم، و لباس ابریشم بپوشم،می توانم ولی هیهات از این که هوای نفس بر من چیره گردد، و حرص و آز، مرا بر آن دارد که چنین غذایی بخورم، اما شاید در حجاز و یمامه کسی باشد که به یک گرده نان، دسترسی ندارد و هرگز شکم سیر به خود ندیده باشد، یا با شکم پر و سیر بخوام ولی در اطرافم شکم های گرسنه و جگرهای سوخته ای به خواب نروند یا آن چنان باشم که شاعر می گوید:

و حسبک داء ان تبیت ببطنه و حولک اکباد تحنّ الی القدّ

؛ همین درد، تو را بس که با شکم پر بخوابی و در اطرافت جگرهایی باشند که برای به دست آوردن کاسه غذا (یا نان خشک) پر بزنند.

آیا به همین اکتفا کنم که بگویند این شخص امیر و رئیس مؤمنان است، ولی در دشواری های مؤمنان شرکت نداشته باشم، یا در گرفتاری های زندگی، پیشوا و پیشرو آنها نباشم...

و در قسمت دیگر این نامه می فرماید: گویا از گوینده ای از شما بگوشم رسید که می گفت: وقتی که غذای پسر ابوطالب چنین (ساده) باشد، باعث ضعف شده و این ضعف او را از پیکار با قهرمانان و شجاعان باز می دارد. ولی این را بدان که درخت کوهستانی (با این که از نظر تغذیه و آب، به آن رسیدگی نمی شود) محکمتر است، اما درخت های سبز (که به آنها رسیدگی می شود) پوستشان نازکتر است. ازطرفی شعله آتش چوب گیاهان کوهستانی افروخته تر و خاموشی آنها دیرتر است. پیوند من با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ همانند نسبت نور به نور (که نور دوم از نور اول گرفته شده است) و نسبت دست به بازو است. سوگند به خدا اگر تمام عرب همراه شوند و به جنگ من آیند، پشت به جنگ نمی کنم، و اگر فرصت به دست من آید با شتاب (برای سرکوبی دشمن) می روم. کوشش پی گیر می کنم تا زمین را از لوث وجود این فرد منحرف و وارونه (امثال معاویه) پاک سازم چنان که خار و خاشاک از میان دانه های درو شده جدا گردد.

و در پایان نامه فرمود: «ای عثمان! از خدا بترس و به چند قرص نان قناعت کن تا از آتش دوزخ رهایی یابی».(6)

متن کامل نامه شماره : 45 با ترجمه نهج البلاغه گردآوری : سید رضی - ترجمه :عبدالمحمد آیتی


و من كتاب له ع إ لى عُثْمانَ بْنِ حُنَيْفٍ اءلا نصارِی وَ هُوَ عامِلُهُ عَلَى الْبَصْرةِ وَ قَدْ بَلَغَهُ اءَنَّهُ دُعِىٍَّ إ لى وَلِیمَةِ قَومٍ مِنْ اءَهْلِها، فَمَضى إ لَيْها:
اءَمَّا بَعْدُ، يَا بْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِی اءَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ اءَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَاءَسْرَعْتَ إِلَيْهَا، تُسْتَطَابُ لَكَ الْاءَلْوَانُ، وَ تُنْقَلُ عَليْكَ الْجِفَانُ، وَ مَا ظَنَنْتُ اءَنَّكَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوُّ، وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوُّ، فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَ مَا اءَيْقَنْتَ بِطِیبِ وَجْهِهِ فَنَلْ مِنْهُ.
اءَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاما يَقْتَدِی بِهِ، وَ يَسْتَضِی ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ، اءَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ، وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ، اءَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ، وَ لَكِنْ اءَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ، فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْرا وَ لاَ ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْرا، وَ لاَ اءَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْرا.
وَ لاَ حُزْتُ مِنْ اءَرْضِهَا شِبْرا وَ لاَ اءَخَذْتُ مِنْهُ إِلا كَقُوتِ اءَتَانٍ دَبِرَةٍ وَ لَهِيَ فِی عَيْنِی اءَوْهَى وَ اءَوْهَنُ مِنْ عَفْصَةٍ مَقِرَةٍ بَلَى كَانَتْ فِی اءَيْدِینَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا اءَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ، وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ وَ مَا اءَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ وَالنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ، تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا، وَ تَغِیبُ اءَخْبَارُهَا، وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا، وَ اءَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَاءَضْغَطَهَا الْحَجَرُ وَالْمَدَرُ، وَ سَدَّ فُرَجَهَا التُّرَابُ الْمُتَرَاكِمُ، وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِی اءَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْاءَكْبَرِ، وَ تَثْبُتَ عَلَى حَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.
وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ، وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ، وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ، وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ اءَنْ يَغْلِبَنِی هَوَايَ، وَ يَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَيُّرِ الْاءَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ اءَوْ بالْيَمَامَةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِی الْقُرْصِ، وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ! اءَوْ اءَبِیتَ مِبْطَانا وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى ، وَ اءَكْبَادٌ حَرَّى ، اءَوْ اءَكُونَ كَمَا قَالَ الْقَائِلُ:
وَ حَسْبُكَ دَاءً اءَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَةٍ
وَ حَوْلَكَ اءَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى الْقِدِّ
اءَاءَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِاءَنْ يُقَالَ: هَذَا اءَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ اءُشَارِكُهُمْ فِی مَكَارِهِ الدَّهْرِ، اءَوْ اءَكُونَ اءُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَيْشِ، فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِی اءَكْلُ الطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا، اءَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا، تَكْتَرِشُ مِنْ اءَعْلاَفِهَا، وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا، اءَوْ اءُتْرَكَ سُدًى ، اءَوْ اءُهْمَلَ عَابِثا، اءَوْ اءَجُرَّ حَبْلَ الضَّلاَلَةِ، اءَوْ اءَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ وَ كَاءَنِّی بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ:
إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ ابْنِ اءَبِی طَالِبٍ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ الضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ الْاءَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ الشُّجْعَانِ؟ اءَلاَ وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ اءَصْلَبُ عُودا، وَالرَّوَائِعَ الْخَضِرَةَ اءَرَقُّ جُلُودا، وَالنَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ اءَقْوَى وَقُودا، وَ اءَبْطَأُ خُمُودا، وَ اءَنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ كَالضَّوْءِ مِنَ الصَّنْوْءِ وَالذِّرَاعِ مِنَالْعَضُدِ.
وَاللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِی لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا، وَ لَوْ اءَمْكَنَتِ الْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا، وَ سَاءَجْهَدُ فِی اءَنْ اءُطَهِّرَ الْاءَرْضَ مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ، وَالْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ، حَتَّى تَخْرُجَ الْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ الْحَصِیدِ.
إِلَيْكِ عَنِّی يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ، قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ، وَ اءَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ، وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِكِ، اءَيْنَ الْقُرُونُ الَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ؟ اءَيْنَ الْاءُمَمُ الَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ؟ هاهُمْ رَهَائِنُ الْقُبُورِ، وَ مَضَامِینُ اللُّحُودِ.
وَاللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصا مَرْئِيّا، وَ قَالَبا حِسِّيّا، لَاءَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اللَّهِ، فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْاءَمَانِيِّ، وَ اءُمَمٍ اءَلْقَيْتِهِمْ فِی الْمَهَاوِی ، وَ مُلُوكٍ اءَسْلَمْتِهِمْ إِلَى التَّلَفِ، وَ اءَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ الْبَلاَءِ، إِذْ لاَ وِرْدَ وَ لاَ صَدَرَ.
هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ، وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ، وَ مَنِ ازْوَرَّ عَنْ حَبَالِكِ وُفِّقَ، وَالسَّالِمُ مِنْكِ لاَ يُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ، وَالدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمٍ حَانَ انْسِلاَخُهُ.
اءُعْزُبِی عَنِّی فَوَاللَّهِ لاَ اءَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّینِی ، وَ لاَ اءَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِینِی ، وَايْمُ اللَّهِ - يَمِینا اءَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَةِ اللَّهِ - لَاءَرُوضَنَّ نَفْسِی رِيَاضَةً تَهُشُّ مَعَهَا إِلَى الْقُرْصِ إِذَا قَدَرَتْ عَلَيْهِ مَطْعُوما، وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوما، وَ لَاءَدَعَنَّ مُقْلَتِی كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِینُهَا، مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا.
اءَ تَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ، وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ، وَ يَاءْكُلُ عَلِيُّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ؟ قَرَّتْ إِذا عَيْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ، وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ!
طُوبَى لِنَفْسٍ اءَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا، وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا، وَ هَجَرَتْ فِی اللَّيْلِ غُمْضَهَا، حَتَّى إِذَا غَلَبَ الْكَرَى عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ اءَرْضَهَا، وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا، فِی مَعْشَرٍ اءَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ، وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ، وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ، وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ اءُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ، اءَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
فَاتَّقِ اللَّهَ يَا بْنَ حُنَيْفٍ، وَلْتَكْفُفْ اءَقْرَاصُكَ، لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلاَصُكَ.

نامه اى از آن حضرت (ع ) به عثمان بن حنیف كه عامل او در بصره بود، وقتى كه شنید به مهمانى قومى از مردم بصره دعوت شده و به آنجا رفته است :
اما بعد. اى پسر حنیف به من خبر رسیده كه مردى از جوانان بصره تو را به سورى فرا خوانده و تو نیز بدانجا شتافته اى . سفره اى رنگین برایت افكنده و كاسه ها پیشت نهاده . هرگز نمى پنداشتم كه تو دعوت مردمى را اجابت كنى كه بینوایان را از در مى رانند و توانگران را بر سفره مى نشانند. بنگر كه در خانه این كسان چه مى خورى ، هر چه را در حلال بودن آن تردید دارى از دهان بیفكن و آنچه را، كه یقین دارى كه از راه حلال به دست آمده است ، تناول نماى .
بدان ، كه هر كس را امامى است كه بدو اقتدا مى كند و از نور دانش او فروغ مى گیرد. اینك امام شما از همه دنیایش به پیرهنى و ازارى و از همه طعامهایش به دو قرص نان اكتفا كرده است . البته شما را یاراى آن نیست كه چنین كنید، ولى مرا به پارسایى و مجاهدت و پاكدامنى و درستى خویش یارى دهید. به خدا سوگند، از دنیاى شما پاره زرى نیندوخته ام و از همه غنایم آن مالى ذخیره نكرده ام . و به جاى این جامه ، كه اینك كهنه شده است ، جامه اى دیگر آماده نساخته ام .
آرى ، در دست ما از آنچه آسمان بر آن سایه افكنده است ، ((فدكى )) بود كه قومى بر آن بخل ورزیدند و قومى دیگر از سر آن گذشتند و بهترین داور خداوند است . فدك و جز فدك را چه مى خواهم كه فردا میعاد آدمى گور است . در تاریكى آن آثارش محو مى شود و آوازه اش خاموش مى گردد. حفره اى كه هر چه فراخش سازند یا گور كن بر وسعتش افزاید، سنگ

و كلوخ تن آدمى را خواهد فشرد و روزنه هایش را توده هاى خاك فرو خواهد بست . و من امروز نفس خود را به تقوا مى پرورم تا فردا، در آن روز وحشت بزرگ ، ایمن باشد و بر لبه آن پرتگاه لغزنده استوار ماند.
اگر بخواهم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه هاى ابریشمین ، دست مى یابم .
ولى ، هیهات كه هواى نفس بر من غلبه یابد و آزمندى من مرا به گزینش طعامها بكشد و حال آنكه ، در حجاز یا در یمامه بینوایى باشد كه به یافتن قرص نانى امید ندارد و هرگز مزه سیرى را نچشیده باشد. یا شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالین نهم و در اطراف من شكمهایى گرسنه و جگرهایى تشنه باشد. آیا چنان باشم كه شاعر گوید:

و حسبك داء آن تبیت ببطنة
و حولك اكباد تحنّ الى القدّ

((تو را این درد بس كه شب با شكم سیر بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى باشند در آرزوى پوست بزغاله اى ))
آیا به همین راضى باشم كه مرا امیرالمؤ منین گویند و با مردم در سختیهاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم ؟ یا آنكه در سختى زندگى مقتدایشان نشوم ؟ مرا براى آن نیافریده اند كه چون چارپایان در آغل بسته كه همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است ، غذاهاى لذیذ و دلپذیر به خود مشغولم دارد یا همانند آن حیوان رها گشته باشم كه تا چیزى بیابد و شكم از آن پر كند، خاكروبه ها را به هم مى زند و غافل از آن است كه از چه روى فربهش مى سازند. و مرا نیافریده اند كه بى فایده ام واگذارند، یا بیهوده ام انگارند، یا گمراهم خواهند و در طریق حیرت سرگردانم پسندند؟
گویى یكى از شما را مى بینم كه مى گوید، اگر قوت پسر ابو طالب چنین است ، باید كه ناتوانیش از پاى بیفكند و از نبرد با هماوردان و كوشیدن با دلیران بازش دارد. بدانید، كه آن درخت كه در بیابانها پرورش یافته ، چوبى سخت تر دارد و بوته هاى سرسبز و لطیف ، پوستى بس نازك . آرى ، درختان بیابانى را به هنگام سوختن ، شعله نیرومندتر باشد و آتش بیشتر. من و رسول خدا، مانند دو شاخه ایم كه از یك تنه روییده باشند و نسبت به هم چون ساعد و بازو هستیم . به خدا سوگند، كه اگر همه اعراب پشت به پشت هم دهند و به نبرد من برخیزند، روى برنخواهم تافت و اگر فرصت به چنگ آید به جنگ بر مى خیزم و مى كوشم تا زمین را از این شخص تبهكار كج اندیش پاكیزه سازم . چنانكه گندم را پاك كنند و دانه هاى كلوخ را از آن بیرون اندازند.
اى دنیا از من دور شو، افسارت را به پشتت افكندم . من خود را از چنگالهایت رها كردم و از دامهایت بیرون افكندم و از آن پرتگاهها كه بر سر راه من كنده اى اجتناب كرده ام . آن گردن فرازانى كه با دلیریهایت فریفتى ، اكنون كجایند؟ آن مردمى ، كه به زرق و برقهایت مفتون ساختى ، چه شدند؟ آرى همه در گور خفته اند. به خدا سوگند، اگر تو موجودى مجسم بودى و پیكرى محسوس ، به خاطر آن گروه از بندگان خدا كه به سراب آرزوها فریفته اى و آنها را در گودالهایى كه بر سر راهشان تعبیه كرده اى ، سرنگون ساخته اى و پادشاهانى كه به ورطه نابودى سپرده اى و به آبشخور بلا - آنجا كه هیچكس را از آن بازگشتنى نیست - كشیده اى ، حد خد را بر تو جارى مى ساختم . فسوسا كه هر كس بر لغزشگاه تو پاى نهاد، سرنگون شد و هركس كشتى بر گرداب تو راند، غرقه گشت و هر كه از چنبر تو سر بیرون كشید، پیروز شد.
آنكه از تو در امان مانده ، باكى از آن ندارد كه روزگار بر او تنگ گیرد، زیرا دنیا در نظر او روزى است بر آستان غروب . از نزد من دور شو، در برابر تو سر فرود نمى آورم كه بر من سرورى جویى و زمام كارم را به دست تو نسپارم كه هر جا كه خواهى مرا بكشى . به خدا سوگند - تا مشیت خداوند چه باشد - كه نفس خویش را چنان پرورش دهم كه چون قرص نانى یابد شادمان شود و به جاى هر نانخورش به نمك قناعت ورزد. و چشمانم را چنان به گریه وادارم كه سرچشمه اشكش بخشكد و سرشكش به پایان رسد. آیا شتر، شكم را به چرا انباشته است . و اینك به قرارگاه خود مى رود؟ یا آن گوسفند از علف اشباع گشته و اینك به آغل خود روى مى نهد؟
آیا على نیز سیر شده و اینك از تلاش باز ایستاده است ؟ اگر على پس از سالیان دراز به آن گوسفند یا شتر رها شده در علفزار، شباهت یافته باشد، چشمش روشن باد.
خوشا به حال كسى كه وظیفه خود را نسبت به پروردگارش گزارده باشد و در بلاى خویش صابر باشد و شب هنگام خواب را بر چشم خود حرام كند، یا چون خواب بر او غلبه كند، زمین را نهالى و دستهاى خود را بالش سازد. در میان مردمى كه از وحشت قیامت شب را زنده داشته اند و از جامه خواب دورى گزیده اند و لبهایشان به ذكر پروردگارشان مى جنبد و گناهانشان در اثر آمرزش خواستن فراوانشان ناچیز گشته است . ((اینان حزب خداوندند و حزب خداوند رستگارند.))(سوره 58، آیه 22.)
پس اى پسر حنیف ، از خدا بترس . به همان چند قرص نان اكتفا كن تا از آتش رهایى یابى .

در پایان امید واریم همه سعی کنیم در عمل رهرو مولای متقیان باشیم

--------------------------------------------------------------------------------

(1). تنقیح المقال، ج2، ص245.

(2). معجم الرجال، ج11، ص115.

(3). تاریخ یعقوبی، ج2، ص179.

(4). مصادر نهج البلاغه، ج3، ص366 ـ تاریخ کامل ابن اثیر، ج3، ص224.

(5). نگارنده درباره این نامه و شرح حال عثمان بن حنیف، کتابی به نام «عثمان بن حنیف استاندار بصره» تألیف کرده که منتشر شده است.

(6). نگاه کنید به نامه 45 نهج البلاغه.

محمد محمدی اشتهاردی - داستان های نهج البلاغه

 

 یزدفردا


  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا